آسمون هفت رنگ :)

همیشه وقتی کوچیک بودم .. فکر میکردم آسمون فقط جایگاه پرواز پرنده هاست .. جای تکون خوردن شاخه درختا ُ رقصیدن برگ ها .. جای همون ستاره هایی هستش که فقط بعضی هاشون باهات رفیقن ُ بهت چشمک های یواشکی میزنن ..!

چقد اون بالا بالاها چیزای قشنگی بود .. آره خب .. تو دنیای کوچیک من .. تو ذهن پنج ساله ی من یه آسمون خیلی بزرگ بود .. یه زمین که بین درخت های خشک ُ بی جون میدویدم ُ بابا دنبالم میومد ..

بالای درختا میرفتم ُ شکلات میخوردم تا کسی نبینه .. و بعد هم گریه میکردم تا داداشم بیاد منو بیاره پایین :)

انگار نمیشد .. خدا هم میدونست اگه دست آدمیزاد برسه به آسمون .. دیگه نه از صدای کلاغا ُ گنجیشک های کوچولو خبری هس .. نه از چشمک های ستاره ها .. و نه از همان آسمان های هفت رنگ !


+ عکس توی راه قزوین گرفته شد :)

+ آسمون هفت رنگ شده بود .. من عاشق این آسمون شدم ^_^

زهرا .ی ۸ نظر
معلم های آزمایشگاهی :دی

جدیدن سرگرمی مدرسمون با معلم هآ این شده:

میز معلم بالای یه پله بلنده ینی جایگاه معلم از سطح زمینی که مآ هستیم بلند تره :)

حالا این میز اگه یه ذره نزدیک لبه ِ پله باشه ُ معلم واسه جابه جا کردن پاهاش تلاش کنه میز میفته ُ تمام تجهیزات رو میز میریزه ُ کلاس میره رو هوا :))

حالا قبل اینکه معلم بیاد این برنامه اجرا میشه .. معلم که از راه میرسه .. اگه بد شانس باشه که همون اول بسم الله میفتهُ میریزه زمین هرچی هس .. اگرم خوش شانس باشه وسط های کلاس میفته بلخره :))

تفریحمون اینه .. ای کاش میتونستم عکس العمل های معلمآرو بهتون نشون بدم :))))))

مخصوصا معلم ادبیآت ^_____^

و امروز هم به خاطر اینکه یه ذره معلم ریاضی رو اذیت کنیم .. چسب ریختیم رو صندلی معلم .. 

نشست روش .....مانتــــــوش .....

زهرا .ی ۱۰ نظر
خرس قطبی ِ من :|

وقتی به زور نماز ظهر نگه دارنت تو مدرسه...

تا ساعت 1  ُ نیم تو نمازخونه باشی ُ از سرویس جا بمونی ُ محبور بشی پیاده از این سر تا اون سر بری .. اونم تو این سرما :|

توی کوچه های خلوت بدوی ُ دنبال یه ماشین بگردی که سوار شی تا ببرتت خونه ولی کی ساعت 2 بعداز ظهر تو خیابون هس؟؟

تو یکی از کوچه ها یه معتادِ بی ادب ببینی ُ از ترس بدوی تا نکنه یه چیزی بشه .. 

مریض هم باشی ُ از دویدن زیاد نفس کم بیاری !

تو کوچه ها فقط صدای نفس نفس زدنتو با صدای پاهایی که روی زمین از سرما میکشی رو بشنوی ُ از سرما اشکت در بیاد ( یه چیز ارثیه .. من ُ داداشم اینطوریم :| ) ..

بالاخره برسی خونه ُهمه نگران باشن .. مامانتم به هزار جا زنگ زده باشه که زهرا چرا دیر کرده ..

و من مثه یه خرس قطبی که مو هاشو کَــندَن ُ از سرما داره میمیره بچسبم به بخاری !

دیگه از این شرایط شما بدتر میدونید عایا ؟

+ فقط میتونم بگم امروز مُردم ُ زنده شدم :|

..

+ فردا آزمون سلامت روان داریم :/ 


مکالمه منُ مامانم بعد از شنیدن این خبر :

- مامان فردا میخوان آزمون سلامت روان بگیرن .. -_-

+ وای خاک بر سرم .. چرت ُ پرت حواب ندیا .. مثه آدم جواب بده نیان بگن بچه ت یه مریض روانی ِ دیوونس باید بره تیمارستان !!

- مامان ینی انقدر علاقه داری بگن؟

+ نه بابا گفتم بدونی .. اینا بگن بچه ت مشکل روانی داره من میدونم با تو :|

- باشه .. هنوزم میشه عاشق بچه هات باشی :/

+

زهرا .ی ۸ نظر
غول ها موجودات عجیبی هستند !

غول ها موجودات خیلی عجیبی هستند ، آن ها تا زمانی غول اند که عاشق نشده اند ، همین که عاشق شوند تبدیل میشوند به یک فرشته ، فرشته ای که یک عالمه پشم دارد و دندان هایش تا پایین چانه اش میرسد ، یک فرشته که طول و عرضش سه برابر یک آدم معمولی ست ولی قلبش... قلبش عاشق است!

غول ها برخلاف ظاهر خشنشان قلبشان خیلی نازک است ، اگر میدانید که تحمل رفتار های یک غول را ندارید هرگز نزدیکش نشوید و هرگز به این فکر نباشید که یک غول را عاشق خود کنید چون تحمل عشق آتشین غول ها سخت است و ممکن است یک روز قید همه چیز را بزنید و برای همیشه تنهایش بگذارید آن وقت...

آه...

غول های بیچاره ، دلم برایشان میسوزد همیشه یک نفر می آید خلوتشان را بهم میزد ، عاشقشان میکند و میگذارد میرود ، خودم با همین چشمان خودم غول هایی را دیده ام که شب ها سرشان را به کوه میکوبند و فریاد میکشند... من خودم غول هایی را دیدم که قلبشان را از درون سینه بیرون کشیدند و جلوی سگ ها انداختند....

هعی....

غول ها موجودات عجیبی هستند ، درست است که زشت اند ، دهانشان بو میدهد و کلی عیب های دیگر دارند ولی وقتی عاشق میشوند با تمام وجود عاشق میشوند....

غول ها.... موجودات عجیبی هستند!

زهرا .ی ۷ نظر
از این گل های بی عنوان :|

یادته هرسری میرفتیم سپید رود ُ از این گلها که نمیدونمم اسمش چیه میچیدیم ُ به هم دیگه پرت میکردیم ؟! 

نمیدونمم اسمش چیه کسی میدونه؟ :/

زهرا .ی ۱۰ نظر
از این بی خوابی ها !
میشه از بی خوابی تا ساعت 3 صبح بیدار موند ..
با ندا درد ُ دل کرد .. با سارا خندید ..با حدیثه دعوا کرد !
بعدشم بشینی هی کِرِم کارامل بخوری ُ بعد از هر قاشق بگی این دیگه آخریش بود ... ولی بازم یه قاشق دیگه بخوری ..!
بعد بشینی یه متن طولانی انگلیسی بنویسی ُ از هزار تا کتاب انگلیسی کمک بگیری ُ احساس کنی مهم ترین فرد دنیایی .. ولی در اصل انقدر نوشتی که موهاتو میخوای بکشی ُ یه جیغِ بنفشِ بلند بزنی ..
..
بعد از یه خمیازه سرتو تکیه بدی به پنجره ُ به حرفایی که امروز زدی فکر کنی .. به کارایی که کردی ... به اینکه چقدر میتونه یه حرف دلتو راحت ُ سریع بشکونه ...
بعدش یاد گل های نرگسی که داداشت بهت داده بود رو یادت بیاد .. بری بَرِشون داری ُ بزاری کنار میزت ..
عطرشو حس کنی ..
..
کاش برای یه بارم که شده میتونستم عطر گل رو بنویسم .. تایپش کنم ُ از این فاصله به شماها هم برسه ! :)
اینا همش توی اتاق نه متریه .. اینهمه اتفاق .. اینهمه خاطره !

زهرا .ی ۳ نظر
من هنوز دنبال آن شب ها هستم !

من خاطراتی از شب ها دارم ..

همان هایی که گوجه سبزها و آلبالوها را در جیب هایمان قایم میکردیم ُزیر پتو میخوردیم ُ از زرنگی خودمان میخندیدیم ! همان هایی که با آهنگ های تیتراژ فیلم ها بلند بلند میخواندیم ُ در خانه این طرف ُ آن طرف می رفتیم .. 

از همان شب هایی که با هم دعوا میکردیم .. ولی فردا صبحش به محض دیدن چشم های پف کرده هم دیگر خنده مان میگرفت ُ بازهم با هم دوست میشدیم .. من از همان شب هایی میگویم که نصفه شب پچ پچ های در گوشی مان شروع میشد ُ با خنده های بلند همه را از خواب بیدار میکردیم ُ سریع زیر پتو می رفتیم که کسی نفهمد ما بودیم ..

از همان شب هایی که غذا را خودمان درست میکردیم ُ هر چیزی که در یخچال بود را سرخ میکردیم ُ با هم قاطی میکردیم که مثلا یک غذای من درآوردیست ! با اینکه خودمان هم آن را نمیخوردیم .. انقدر بد مزه میشد .. 

یادت هست چقدر به هم قول داده بودیم؟ به تو قول داده بودم که روزی دکتر میشوم ُ آنقدر برایت آمپول تجویز میکنم که بمیری !! تو هم میگفتی که من هم قول می دهم یک روز مهندس شوم ُ خانه ای به تو هدیه بدهم که بد ساخته باشم ُ کل خانه روی سرت بریزد ُ بمیری !! یادت هست ؟ یک قول بزرگ داده بودم .. که اگر یک رو همدیگر را گم کردیم جفتمان برویم رشت طرف های لاهیجان رو به روی در ورودی شیطان کوه بایستیم تا دوباره همدیگر را پیدا کنیم ...

و اینکه به تو قول داده بودم یک روز خودم را از یکی از تلکابین ها پرتاب میکنم ُ پرواز میکنم ! 

تو باید به من قولی بدهی .. اینکه تا زمانی که سر این قول ها نماندم از پیشم نروی .. وگرنه این دنیا برای من به اندازه ی همان گربه سیاه ِ بی گوش ِ سر کوچه مادربزرگ زشت است ! :)

زهرا .ی ۵ نظر
شالگردن های رنگی

یه دوره کامل باید هممون بریم چشم پزشکی تا بفهمیم آدمارو انقدر صمیمی ُ پسرخاله ندونیم ..

اینکه من توی خیابونی که تا ساق پام برفه دارم راه میرم تا برم مدرسه ُ کلاه پالتومو انداختم رو سرم که سردرد نگیرم ُ دارم از سرما یخ میزنم ُ دستامو جلوی دهنم میگیرم و فوت میکنم تا گرم شن ..

بعد یه نفر با لحن تمسخر آمیز بهم بگه مدرسه ها تعطیله داری میری خودت درس بخونی؟ ..

و منم قدم هامو بلندتر کنم ُ با هر قدمم مدرسه ُ اون آقا رو نفرین کنم ُ بیام بشینم خونه 

یه همچین وضع بدی داریم ما .. خب چی میشد دیشب میگفتید که تعطیله :/

- ولی عوضش یه چیزی خیلی خوشحالم کرد .. اینکه هر آدمی رد میشد یه شالگردن با رنگ ـآی مختلف انداخته بود دور گردنش ^_^

زهرا .ی ۶ نظر
از این تجربه ها

خوبی ما آدما اینه که ..

تا یه چیزیو امتحان نکنیم ، تجربه نکنیم ، مثه چی توش گیر نکنیم ، به غلط کردن نیفتیم حرف دیگران واسمون مثه کشکه ..

میـــــــره .. 

حالا مادر محترم .. شما هی به من بگو اینکارو نکن اینطوری میشه :)

من باید امتحان کنم .. بآیــــــــــــد :))


- تا یکم راه بیفتم خیلی طول میکشه .. هووف :/

زهرا .ی ۵ نظر
00:00

ما بالاخره اومدیم بیــــــــــآن :)

تبریک به شما تبریک به خودم :)))

زهرا .ی ۵ نظر
قلب ِ من کودکیست ..
که تا " تو " بیشتر بلد نیست بشمارد ! :)
..
.
آدرس کوتاه شده وب ..
برای کسانی که در بلاگفا لینک میکنند :
http://l1l.ir/shamdooni

- کپی کردن کار انسان نیست .. :)
نمی شود که دو زندگی در دو جای مختلف این جهان شبیه هم باشد ..

- نوشته ها را بی مخاطب بدانید ..
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان