به حدی رسیدم که حوصله ی درس خوندن ندارم .. هزار تا کار میریزه سرم ُ نمیدونم از کدوم شروع کنم ! برو کافی نت پرینت بگیر .. برو کتابخونه .. حالا بیا بشین دوساعت پای سیستم که سی دی رایت کنی .. سیستم بالا نیاد حرص بخوری ُ بابات بهت بگه انقدر چرت ُ پرت ریختی توش هنگ کرده ُ منم از رو عصبانیت داد بزنم .. بابام ناراحت شه ُ مجبور شم عذرخواهی کنم ..
به خاطر تولد داداشم بابام بخواد شام بده .. منم همین الان یادم بیاد که تولد داداشمه ُ ندونم چیکار کنم !
به قدری درگیر شدم که تولد داداشم که حتی بیشتر از تولد خودم یادم میموند رو یادم رفت ..
الانم با بابامینا نرفتم شام بخورم .. رفتن بیرون !
و منم گفتم میخوام درس بخونم .. ولی در واقع دارم حرص میخورم از دست خودم ُ امروز ُ دیروز ُ فردام که دیگه داره کلافه م میکنه -_-
نظرات (۱۰)